فریاد بلندی است به نام آه .
چه بنویسم که آتش ظلم آن را نسوزاند و خون خنجر آن را آلوده نکند .
سرنوشت ۲رشته است یک سر آن دست تو و سر رشته دیگر آن دست خود سرنوشت است که
سرنوشت تو را مثله عروسکی به طرف خودش می کشاند .
اما در اندیشه ها واژه ها می رقصند و کافی است سر انگشت یک اشاره آنها را بر روی صفحات کاغذ
جاری کند تا چیزی شبیه شعر تولد یابد .
آن زمان است که سکوت فریاد می شود بی آنکه صدایی به گوش برسد .
من نیز احساسم را فریاد می زنم و آن را تقدیم کسانی می کنم که عشق را می فهمند احساس را
درک می کنند و می دانند که : سکوت نشانه بی حرفی نیست .
می دانم که هستی ای هستی ز تو. میدانم می دانم که ناظریبر همه ی عالم.ای حضور غایب پس دستگیرم باش.
در این تاریکی زمان از سیاهی رو نخوت برهانم و به سوی طلوع ایمان راهنمایم باش بگذار تا در چشمه رحمتت تن الوده ی فانیم را بشویم و کبر و خود پسندی را ز خود دور سازم
نمی خواهم در گردونه ی زمان همچون گوی حقیر ی باشم که به هر سو می غلتد و به هر چیز تن می دهد .
می خواهم آن باشم که تو می خواهی
پس معبودم دستگیرم باش!