$$$$$$


.~~~~~~~~~~$$$$$$
~~~~~~~~~.$$$**$$
~~~~~~~~~$$$"~~'$$
~~~~~~~~$$$"~~~~$$
~~~~~~~~$$$~~~~.$$
~~~~~~~~$$~~~~..$$
~~~~~~~~$$~~~~.$$$
~~~~~~~~$$~~~$$$$
~~~~~~~~~$$$$$$$$
~~~~~~~~~$$$$$$$
~~~~~~~.$$$$$$*
~~~~~~$$$$$$$"
~~~~.$$$$$$$....
~~~$$$$$$"`$
~~$$$$$*~~~$$
~$$$$$~~~~~$$.$..
$$$$$~~~~$$$$$$$$$$.
$$$~~~~$$$*~'$~~$*$$$$
$$$~~~'$$"~~~$$~~~$$$$
3$$~~~~$$~~~~$$~~~~$$$
~$$$~~~$$$~~~'$~~~~$$$
~'*$$~~~~$$$~~$$~~:$$
~~~$$$$~~~~~~~$$~$$"
~~~~~$$*$$$$$$$$$"
~~~~~~~~~~````~$$
~~~~~~~~~~~~~~~'$
~~~~~~~~..~~~~~~$$
~~~~~~$$$$$$~~~~$$
~~~~~$$$$$$$$~~~$$
~~~~~$$$$$$$$~~~$$
~~~~~~$$$$$"~~.$$
~~~~~~~"*$$$$$

نامه اسرار آمیز

محبت شدیدی که سابقا ابراز می کردم

دروغ وبی اساس بود و در حقیقت نفرت به تو

روز به روز زیادتر می شود و هرچه بیشتر
ترا می شناسم

پستی و وقاحت تو بیشتر در نظرم آشکار می
گردد.

در قلب خود احساس می کنم که ناچار باید

از تو دور باشم و هیچگاه فکر نکرده بودم
که

شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتهایی که
اخیرا با تو کردم

طبیعت و زمانه روح پلیدت را آشکار ساخت و

بسیاری از اخلاق و صفات تو را به من
شناساند و می دانم که

خشونت طبع و تند خوئی ترا بدبخت خواهد
کرد.

اگر عروسی ما سر بگیرد مسلما همه عمر خود
را با تو

به پریشانی و بد بختی خواهم گذراند و
بدون تو عمر خود را

در نهایت شادکامی طی خواهم کرد در نظر
داشته باش که روح من

هیچگاه به تو رام نخواهد شد و نفرت و کینه
ام پیوسته

متوجه تو است این نکته را باید در نظر
داشته باشی و بدانی که

از تو می خواهم آنچه را که گفته ام شوخی و
مسخره نکنی و بدانی که

این نامه را از صمیم قلب می نویسم و چقدر
تاسف می خورم اگر

باز هم در صدد دوستی با من باشی با نهایت
نفرت از تو می خواهم

که از پاسخ دادن به این نامه خودداری کنی
زیرا نامه های تو سراسر

مهمل و دروغ است و نمی توان گفت که دارای

لطف و حرارت می باشد بطور قطع بدان که
همیشه

دشمن تو هستم و از تو به شدت متفنر هستم و
نمی توانم فکر کنم که

دوست صمیمی و وفادار تو هستم!


دوست خوبم
اگر می خواهی بدانی که راز این نامه چه
بوده است نامه را یک بار دیگر یک
خط در میان بخوان

چهره ای که دوست میدارد

در هوایی این چنین تاریک و خاموش .. و در شبی غبار آلود ، هوای تنهایی ترا تنفس میکنم ...! اما چهره سرخت پیدا نیست ... و من آخرین سیب را هم چیدم ...! و تکه تکه شدن چهره ام بر آیینه ای که خورد بود .. مجالی برای ماندنم نمی گذاشت ... و من تمامی تکه تکه های چهره ام را جمع کردم .. و باز از نوعی دیگر بنا ساختم .. چهره ای که میخندد .. چهره ای که دوست میدارد .. چهره ای که محبتت را فراموش نخواهد کرد .. چهره ای که سیب را به تو بخشید ... تا اینبار نیز بگوید بی تو هرگز .. مهرت افزون..خوش زی...~

آخر خط

زندگی گل زردی است به نام غم مروارید غلتانی است به نام اشک آیینه شکسته ای است به نام دل

فریاد بلندی است به نام آه .

چه بنویسم که آتش ظلم آن را نسوزاند و خون خنجر آن را آلوده نکند .

سرنوشت ۲رشته است یک سر آن دست تو و سر رشته دیگر آن دست خود سرنوشت است که

سرنوشت تو را مثله عروسکی به طرف خودش می کشاند .

سکوت

چه لحظه ها که حرفهای ناگفته در پیش سد سکوت متلاطم می ماند و لب از لب گشوده نمی شود

اما در اندیشه ها واژه ها می رقصند و کافی است سر انگشت یک اشاره آنها را بر روی صفحات کاغذ

جاری کند تا چیزی شبیه شعر تولد یابد .

آن زمان است که سکوت فریاد می شود بی آنکه صدایی به گوش برسد .

من نیز احساسم را فریاد می زنم و آن را تقدیم کسانی می کنم که عشق را می فهمند احساس را

درک می کنند و می دانند که : سکوت نشانه بی حرفی نیست .

به نام یگانه معبودم

می دانم که هستی ای هستی ز تو. میدانم می دانم که ناظریبر همه ی عالم.ای حضور غایب پس دستگیرم باش.

در این تاریکی زمان از سیاهی رو نخوت برهانم و به سوی طلوع ایمان راهنمایم باش بگذار تا در چشمه   رحمتت تن الوده ی فانیم را بشویم و کبر و خود پسندی را ز خود دور سازم       

نمی خواهم در گردونه ی زمان همچون گوی حقیر ی باشم که به هر سو می غلتد و به هر چیز تن می دهد .

 

می خواهم آن باشم که تو می خواهی

                                                   پس معبودم دستگیرم باش!