رسوا ترین عاشق

نگاهی می کنی، ما رو
مگه عاشق ندیدی، تو
یا شاید دیدی و
رسواترین عاشق ندیدی، تو
یا ما مجنونیمو، خونه خرابی عالمی داره
یا عشقت مونده و دست از سر ما بر نمی داره
خداییش فرقی هم انگار نداره
یا اگه داره دل رسوای ما بند کرده و بازم گرفتاره

الهی دل خوشی باشه پناهت
گلای رازقی تن پوش راهت
الهی خوش خبر باشه قناری
بخونه تا خروس خون چشم به راهت
صفای دیدنت ای قصه نور
من و با خود ببر تا آخر دور
گلای پیرهنت، یاس و اقاقی
بمونم منتظر، تا قصه باقی
نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ http://sfandiary.blogsky.com

عجیب است «رویا»!عجیب!
ما از هر طرفی که به دیوار پشت می کنیم
روبرویمان دیوار دیگری می ایستد

ایلیاد پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:26 ب.ظ http://luna.blogsky.com

اصلا می دونی چیه؟
من دلم دریا می خواد...
تو هم!!!

خوش به حالت

حمید رضا پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:36 ب.ظ http://pizzaguitar.persianblog.ir

فکر کنم خودت این شعر رو گفتی نه!؟ قشنگ بود!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد