سهراب سپهری

روشنی من گل آب
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست که نمی دانم
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست

نظرات 2 + ارسال نظر
آریا یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:56 ق.ظ http://bluegalexy.blogsky.com

موفق باشی

فرزاد یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:22 ق.ظ http://top2007.blogsky.com

سلام آقا محمود وبلاگ خوبی دارید شعراتونم قشنگن
وبلاگ من در مورد فوتبال هستش دوست داشتید تشریف بیارید
مرسی تابعد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد