بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید دور از رخت این خسته رنجور نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده ماتم زده را داعیه سور نماندست
نظرات 2 + ارسال نظر
کشکول چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:42 ب.ظ http://kashkolans.blogsky.com

سپیدی و پاکی

یاسمین ( حرفهای یه دختر غمگین چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:38 ب.ظ http://rue.blogsky.com

عشق آتشین من هم نتوانست قلب یخی تو را ذوب کند
ولی افسوس که آتش تو قلب مرا سوزاند...
سلام
ممنون از حضورت
وبلاگت زیباست
موفق باشی
دلت شاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد