مولانا

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن

 

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها

 

خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی

 

بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده

 

بر آب دیدهٔ ما، صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را، دارد دلی چو خارا

 

بکشد، کسش نگوید: تدبیر خون‌بها کن

بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد

 

ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن

دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد

 

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

 

با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن

بس کن که بی‌خودم من، ور تو هنز فزایی

 

تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد