-
چهره ای که دوست میدارد
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 22:41
در هوایی این چنین تاریک و خاموش .. و در شبی غبار آلود ، هوای تنهایی ترا تنفس میکنم ...! اما چهره سرخت پیدا نیست ... و من آخرین سیب را هم چیدم ...! و تکه تکه شدن چهره ام بر آیینه ای که خورد بود .. مجالی برای ماندنم نمی گذاشت ... و من تمامی تکه تکه های چهره ام را جمع کردم .. و باز از نوعی دیگر بنا ساختم .. چهره ای که...
-
عشق یعنی...
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 12:47
-
تاوان گناه عشق
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 12:43
تاوان گناه عشق آن شب از غربت چشمان تو من فهمیدم که چه طوفان عظیمی در تو بر پاست با نگاهی که به من واضح و روشن فهماند که برایت عشق دیگر چقدر بی معناست خواستم از گل رویت بوسه ای بر گیرم تا بدانی که دل من هنوز عاشق و شیدای شماست من که تاوان گناه عشق را پس دادم ولی این را تو بدان که کبر و غرورت بی معناست
-
...
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 12:40
-
وصیت نامه
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 12:34
وصیت نامه روزی اگر به سراغ من آمد به او بگو : « من خوب می شناختمش نامت چو آوازی همِشه بر لب او بود . حتی زمان مرگ آن لحظه های پر ز درد و غم و غروب آن بیقرار عشق چشم انتظار دیدن رویت نشسته بود . » روزی اگر سراغ من آمد به او بگو : « شب در میان تاریکی در نور ماهتاب هر روز در درخشش خورشید تابناک هر لحظه در برابر آیینه ی...
-
کاش میشد هیچکس تنها نبود
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 12:20
کاش میشد هیچکس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی باتو میمانم ولی رفتی و گفتی که اینجا جا نبود سالهای سال تنها مانده ایم شاید این رفتن سزای ما نبود من دعا کردم برای بازگشت دستهای تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا میرسی کاش روز دیدنت فردا نبود
-
کاش!!!
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 09:50
کاش قلبم درد پنهانی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشت
-
آخر خط
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 09:43
زندگی گل زردی است به نام غم مروارید غلتانی است به نام اشک آیینه شکسته ای است به نام دل فریاد بلندی است به نام آه . چه بنویسم که آتش ظلم آن را نسوزاند و خون خنجر آن را آلوده نکند . سرنوشت ۲رشته است یک سر آن دست تو و سر رشته دیگر آن دست خود سرنوشت است که سرنوشت تو را مثله عروسکی به طرف خودش می کشاند .
-
سکوت
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 09:35
چه لحظه ها که حرفهای ناگفته در پیش سد سکوت متلاطم می ماند و لب از لب گشوده نمی شود اما در اندیشه ها واژه ها می رقصند و کافی است سر انگشت یک اشاره آنها را بر روی صفحات کاغذ جاری کند تا چیزی شبیه شعر تولد یابد . آن زمان است که سکوت فریاد می شود بی آنکه صدایی به گوش برسد . من نیز احساسم را فریاد می زنم و آن را تقدیم...
-
فراموشی
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 09:33
غم تنهایی و اندوه مرا درک کنید تک گل سرخ مرا چیده خزان لا اقل قلب مرا همنفس عشق کنید از سر شاخه ی خشکیده ی احساس و جنون بگذارید فرو ریزم تا باز زیر قدم رهگذران ناله کنم و بدانم که اسیر غم عشق یعنی از بودن خود دل کندن یعنی از کوچه تردید گذشتن و رسیدن به خیابان یقین
-
به نام یگانه معبودم
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 09:29
می دانم که هستی ای هستی ز تو. میدانم می دانم که ناظریبر همه ی عالم.ای حضور غایب پس دستگیرم باش. در این تاریکی زمان از سیاهی رو نخوت برهانم و به سوی طلوع ایمان راهنمایم باش بگذار تا در چشمه رحمتت تن الوده ی فانیم را بشویم و کبر و خود پسندی را ز خود دور سازم نمی خواهم در گردونه ی زمان همچون گوی حقیر ی باشم که به هر سو...
-
گل
شنبه 27 مردادماه سال 1386 23:26
-
تقدیم به تو
شنبه 27 مردادماه سال 1386 23:22
-
عشق واقعی
شنبه 27 مردادماه سال 1386 23:19
-
عکس
شنبه 27 مردادماه سال 1386 23:07
-
تو کیستی ؟
شنبه 27 مردادماه سال 1386 22:31
تو کیستی ؟ با من بگو تو کیستی ، مهری ؟ بگو ماهی ؟ بگو بگو خوابی؟خیال ؟چیستی؟ اشکی بگو،آهی بگو راندم چو از مهرت سخن ، گفتی بسوز و دم مزن دیگر بگو از جان من ، جانا چه می خواهی بگو ؟ گیرم نمی گردی دگر ، ز آشفته عشقت خبر بر حال من گاهی نگر ، با من سخن گاهی بگو غمخوار دل ایمه نئی ، از درد من آگه نئی واله نئی ، بالله نئی ،...
-
وداع
شنبه 27 مردادماه سال 1386 22:27
وداع می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه ی خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه ی خویش می برم تا که در آن نقطه ی دور شستشویش دهم از رنگ گناه شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بی جاه و تباه می برم، تا ز تو دورش سازم ز تو ، ای جلوه ی امید محال می برم زنده به گورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال...
-
شعر
شنبه 27 مردادماه سال 1386 22:13
روزی که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند .... قفس را به من ساز را به تو دادند .... غم را به من و من تشنه ی کویر دشت بارانم ..... مانند طایفه ی خاک می مانم و دشمن طوفان من هر شب این ساز را به بهانه ی تو به صدا در می آورم...
-
شعر
شنبه 27 مردادماه سال 1386 22:04
با من از عشق بگو! گر چه با یاد تو من نای غزل خوان دارم بی تو اما گل من روی به پایان دارم مثل یک آئینه آرام شکستم در خویش خاطری تلخ از آن لحظه ی هجران دارم زخمه یی چند بر این ساز فراموش بزن با من از عشق بگو،گوش به فرمان دارم گر چه رفتی و شکستی دل غمگینم را من دلی با تو ولی بر سر پیمان دارم فصل سردی ست ولی تا تو بیایی...