با من از عشق بگو!
گر چه با یاد تو من نای غزل خوان دارم
بی تو اما گل من روی به پایان دارم
مثل یک آئینه آرام شکستم در خویش
خاطری تلخ از آن لحظه ی هجران دارم
زخمه یی چند بر این ساز فراموش بزن
با من از عشق بگو،گوش به فرمان دارم
گر چه رفتی و شکستی دل غمگینم را
من دلی با تو ولی بر سر پیمان دارم
فصل سردی ست ولی تا تو بیایی من هم
یک بغل شهر سپید و گل ریحان دارم
تشنه ام،تشنه ی یک قطره از آن آوازم
باز یک جرعه بخوان،بغض فراوان دارم.
سلام وبلاگت و همین طور شعر هااون خیلی احساسی
هست ممنون میشم به من هم یه سری بزنید
و اگر به وبلاگم اومدین به اون یکی وبلاگم هم یه سری بزن و برام یه نظر بذار و من رو خوشحال کن